فردا 31 شهریور آخرین روز تابستونه! امشب اگه یادتون بمونه باید ساعتتون رو یک ساعت عقب بکشین.
2 سال پیش دقیق همین شب من به اتفاق سعید آستارا بودم و صبح روز 31 شهریور که یکشنبه هم بود اولین کلاس فوق لیسانس من. آنتن پیشرفته با دکتر حجت کاشانی! خلاصه غلیرغم اصرار شدید سعید مبنی بر موندن من در آستارا قبول نکردم و گفتم که باید برگردم تهران. خلاصه ما به ترمینال استارا اومدیم ولی مگه ماشین بود اون شب؟؟ قیامت بود و جایی وجود نداشت. خلاصه با پارتی بازیهای سعید تونست بالای بوفه جایخواب راننده یه جا واسه من پیدا کنه و من حدود ساعت 10 شب راهی تهران شدم. فکر کنم حالت عادی باید 6 یا 7 صبح تهران میرسیدیم ولی به راه اینقدر شلوغ بود که صبح کلی تو ترافیک موندیم. خلاصه سرتون رو درد نیارم. نزدیکهای ساعت 45/8 رسیدیم تهران و من با عجله خودم رو رسوندم به خونه تا یک دوش بگیرم و برم سمت دانشگاه علم و صنعت. از خونه هم تا دانشگاه نزدیک 45 دقیقه تا 1 ساعت راهه. خلاصه اونروز هم اینقدر ترافیک بود که از آزادی تا خونه ما که در حالت عادی ماکزیمم 10 دقیقه است، نزدیک نیم ساعت طول کشید. وقتی رسیدم خونه و درو باز کردم سریع به ساعت دیواری خونهمون نگاه کردم. ساعت 25/9 بود! دیگه اگه میخواستم بدون دوش گرفتن هم راه بیفتم بازم دیر میشد! کلی اعصابم خرد بود که چرا اصلا از استارا راه افتادم و چقدر بده که روز اول فوق لیسانس اینجوری شد که مهرداد از خواب بیدار شد و به من سلام کرد و گفت بهزاد راستی این ساعت توی هال رو یادمون رفت عوضش کنیم! دیشب ساعتها 1 ساعت اومد عقب.
باورم نمیشد. با این حساب الان ساعت 30/8 میشد. با خوشحالی رفتم دوش بگیرم و یادداستان دور دنیا در هشتاد روز افتادم که اونا هم یک روز کم آورده بودند ولی خب بعدا فهمیدند که 1 روز وقت دارند! خلاصه با کلی ذوق و شوق به سمت دانشگاه رفتم و ساعت 10 سر کلاس حاضر شدم و منتظر استاد. 5 ذقیقه بعد دکتر حجت با اون حالت همیشگی اومد سر کلاس و گفت : بچهها امروز من یه کاری دارم که نمیتونم بیام سر کلاس ایشالا 3شنبه کلاس رو تشکیل میدیم!
من یخ کردم. یاد دیشب اتوبوس و آستارا و ساعتی که 1 ساعت به عقب اومد افتادم و همینطور که فکر میکردم به خونه برگشتم...
یه بار برا منم همچین اتفاقی افتاد منتها از شانس من ۲۹ اسفند بودو ساعتا رو کشیده بودن جلو...
بهزاد جان رییس همیشگی و بقیه دوستان
حتما توضیحات من را در روزهای ۲۲و۲۵شهریور بخونید البته نه بااسم محمد تاکامی بلکه بااسم محمد تاکامی واقعی
مثل اینکه این مرتیکه احسان بد جوری ....ش سوخته که از من مایه گذاشته ولی از بد کسی مایه گذاشته .
ضمنا من دیگه به این اسم ها کامنت نمیذارم یه چیز جدید میگم که شما من بشناسید.
مثل همیشه میگم خیلی قبولت دارم آقای رییس
من به آستار عشق میورزم
ددم تولش ننم تولش اوستورو تولش
http://khabgahinvari.blogfa.com
وبلاگ دختران خوابگاه علم و صنعت