امروز بازی ایران و قطر به نوعی دیگر در ورزشگاه آزادی برگزار شد. ما که همیشه شاهد بودیم در چنین بازیهای ملی لاقل 40 تا 50 هزار نفر تیم را حمایت میکنند، این بازی بخاطر محرومیت بازی ایران و کره شمالی بازی در مقابل سکوهای خالی از تماشاچی برگزار شد. هر چند که نبود شور و هیجان تماشاچیها تا حدودی روح بازی را گرفته بود ولی خلوتی استادیوم چیزهای دیگری را به رخ میکشید. فریادهای استانکو و فارسی حرف زدنهایش. صدای صحبت بازیکنان با هم و ...
ولی نکتهای که اینجا قصد دارم به آن اشاره کنم، حضور محمد دادکان رئیس فدراسیون فوتبال در نیمکت تیم ملی فوتبال است. شما کجای دنیا دیدید که رئیس فدراسیون فوتبال بیاد کنار نیمکت بشینه یا وایسه. حالا این حضور رو هم اگه جنبه روحی روانی قلمداد کنیم. دقیقه 88 بازی است و نتیجه 3-1 به نفع ایرانه. فکر میکنم داوود سید عباسی بود که توپو از دست داد. بعد یک صدای غر غر بلنداومد که « حسین این چه وضعشه، بگو توپو نگه دارن دیگه!!!» خب حالا شاید اونایی که زیاد فوتبالی نباشن این جملات زیاد براشون مفهوم نباشه ولی من که صدای محمد دادکان رو خوب میشناسم. خطابش هم حسین فرکی بود. این همون آقای دادکانیه که میگه مربیان تیم لی اختیار تام دارن. اختیار تام اینه؟؟ چرا شما اصلا به خودتون حق میدین تو کاری که بهتون مربوط نیست دخالت کنین؟؟ به هر حال دیدن این بازی بدون تماشاچی و فهمیدن این نکات ظریف خالی از لطف نبود!
امروز داشتم وبلاگ آیدین رو میخوندم. بعد توی مطالب چند روز پیشش یک مطلبی راجع به جشن فارغالتحصیلی نوشته بود. اینجا میتونین این مطلبو بخونین. راجع به یکی از خانومهای سال بالایی ما(فکر کنم ۷۵ ایبود) نوشته که جایزه گرفته. آیدین اسمشو مختصر نوشته ولی من واقعا خوشحال میشم که اسم یک هم دانشکدهای خودمو که توی دانشگاه آریزونا جایزه گرفته به همراه لینکشو توی وبلاگم بذارم. خانوم نازنین دربانیان. حتما خیلی از بر و بچ همدانشکدهای خودم که اینو میبینن خیلی خوشحال میشن(مثل خودم). فقط فنی و بچههای کار درستش!
سرزمینی بود که همه ی مردمش دزد بودند. شب ها هر کسی شاهکلید و چراغ دستی دزدانش را بر می داشت و می رفت به دزدی خانه ی همسایه اش. در سپیده ی سحر باز می گشت، به این انتظار که خانه ی خودش هم غارت شده باشد. و چنین بود که رابطه ی همه با هم خوب بود و کسی هم از قاعده نافرمانی نمی کرد. این از آن می دزدید و آن از دیگری و همین طور تا آخر و آخری هم از اولی. خرید و فروش در آن سرزمین کلاهبرداری بود، هم فروشنده و هم خریدار سر هم کلاه می گذاشتند. دولت، سازمان جنایتکارانی بود که مردم را غارت می کرد و مردم هم فکری نداشتند جز کلاه گذاشتن سر دولت. چنین بود که زندگی بی هیچ کم و کاستی جریان داشت و غنی و فقیری وجود نداشت. ناگهان ـ کسی نمی داند چگونه ـ در آن سرزمین آدم درستی پیدا شد. شب ها به جای برداشتن کیسه و چراغ دستی و بیرون زدن از خانه، در خانه می ماند تا سیگار بکشد و رمان بخواند. دزد ها می آمدند و می دیدند چراغ روشن است و راهشان را می گرفتند و می رفتند. زمانی گذشت. باید برای او روشن می شد که مختار است زندگی اش را بکند و چیزی ندزدد، اما این دلیل نمی شود چوب لای چرخ دیگران بگذارد. به ازای هر شبی که او در خانه می ماند، خانواده ای در صبح فردا نانی بر سفره نداشت. مرد خوب در برابر این دلیل، پاسخی نداشت. شب ها از خانه بیرون می زد و سحر به خانه بر می گشت، اما به دزدی نمی رفت. آدم درستی بود و کاریش نمی شد کرد. می رفت و روی پُل می ایستاد و بر گذر آب در زیر آن می نگریست. باز می گشت و می دید که خانه اش غارت شده است. یک هفته نگذشت که مرد خوب در خانه ی خالی اش نشسته بود، بی غذا و پشیزی پول. اما این را بگوئیم که گناه از خودش بود. رفتار او قواعد جامعه را به هم ریخته بود. می گذاشت که از او بدزدند و خود چیزی نمی دزدید. در این صورت همیشه کسی بود که سپیده ی سحر به خانه می آمد و خانه اش را دست نخورده می یافت. خانه ای که مرد خوب باید غارتش می کرد. چنین شد که آنانی که غارت نشده بودند، پس از زمانی ثروت اندوختند و دیگر حال و حوصله ی به دزدی رفتن را نداشتند و از سوی دیگر آنانی که برای دزدی به خانه ی مرد خوب می آمدند، چیزی نمی یافتند و فقیر تر می شدند. در این زمان ثروتمند ها نیز عادت کردند که شبانه به روی پل بروند و گذر آب را در زیر آن تماشا کنند. و این کار جامعه را بی بند و بست تر کرد، زیرا خیلی ها غنی و خیلی ها فقیر شدند. حالا برای غنی ها روشن شده بود که اگر شب ها به روی پل بروند، فقیر خواهند شد. فکری به سرشان زد: بگذار به فقیر ها پول بدهیم تا برای ما به دزدی بروند. قرار داد ها تنظیم شد، دستمزد و درصد تعیین شد. و البته دزد ـ که همیشه دزد خواهد ماند ـ می کوشد تا کلاهبرداری کند. اما مثل پیش غنی ها غنی تر و فقیر ها فقیر تر شدند. بعضی از غنی ها آنقدر غنی شدند که دیگر نیاز نداشتند دزدی کنند یا بگذارند کسی برایشان بدزدد تا ثروتمند باقی بمانند. اما همین که دست از دزدی بر می داشتند، فقیر می شدند، زیرا فقیران از آنان می دزدیدند. بعد شروع کردند به پول دادن به فقیر تر ها تا از ثروتشان در برابر فقیر ها نگهبانی کنند. پلیس به وجود آمد و زندان را ساختند. و چنین بود که چند سالی پس از ظهور مرد خوب، دیگر حرفی از دزدیدن و دزدیده شدن در میان نبود، بلکه تنها از فقیر و غنی سخن گفته می شد. در حالیکه همه شان هنوز دزد بودند. مرد خوب، نمونه ی منحصر به فرد بود و خیلی زود از گرسنگی در گذشت. نویسنده: ایتالو کالوینو
ایران ای سرای امید
امروز داشتم توی تاکسی میرفتم سرکار، این راننده تاکسی ها که فقط میرن رو اعصاب آدم. فقط واسه آدم رادیو پخش می کنن و مجبور میشی به چیزایی که اصلا خوشت نمیاد گوش بدی. خلاصه گوینده با آب و تاب آنچنانی داشت میگفت شرکت در انتخابات یک وظیفه ملی و شرعی و از این جور قصه های همیشگی...
بعدش یه دفعه آهنگ ایران ای سرای امید که آهنگسازش استاد محمد رضا لطفی و خواننده اش هم استاد محمد رضا شجریانه رو گذاشت. آخه این این آهنگ چه ربطی به انتخابات داره!! میخواین احساسات مردمو تحریک کنین؟؟ استاد یه زمانی پخش آهنگاشو از رادیو تلویزیون ممنوع کرده بود. حالا من نمیدونم چه جوری شده که برای این قسمت برنامه این آهنگو انتخاب کردن. واقعا که!! آدم کفرش در میاد.
اگه یه پیغامگیر تلفن داشته باشید و یا اینکه موبایلتون پیغامگیر داشته باشه، اینکه چه پیامی بذارید تا طرفتون ترغیب بشه و پیغام بذاره هنر شماست.
چند تا پیغام زیر جالبن! البته بیشتریاش کار من نیست ولی میتونین یکیشو انتخاب کنین
1- سلام، حالا نوبت شماست که چند کلمه حرف بزنین. فقط تا شنیدن صدای بوق صبر کنین!
2- سلام، من الان خونه نیستم ولی به جاش پیغامگیرم هستش. بعد از بوق یه پیغامی بذارین بفهمم زنگ زدین.
3- (این یکی وقتی طرف کار فوری داشته باشه خیلی قابل استفاده است) سلام، اگه پیغام بذارید در اولین فرصت باهاتون تماس میگیرم. ولی اگه یه پیغام«سکسی» بذارین، خیلی زودتر باهاتون تماس میگیرم!!
4- (اینم برای در رفتن از شر تلفنهایی که نمیخواین جواب بدین! البته اخیرا کالر آی دی این مشکلو حل کرده) سلام! من برای فرار از دست تلفن یه نفر این پیغامو گذاشتم. لطفا پیغام بذارید تا باهاتون تماس بگیرم. اگه تماس نگرفتم بدونین اون یه نفر شمایین!!
5- سلام، من ... هستم. (اسم خودتونو توی جای خالی مینویسین) لطفا پیغام بذارین و از پای تلفن تکون نخورین تا باهاتون تماس بگیرم.
6- (اینم واسه اینکه یه وقت دزد نیاد!) سلام. اگه تو یه دزدی، ما توی خونه مشغول تمیز کردن اسلحه برای مقابله با توییم و وقت نداریم جواب بدیم و اگر دزد نیستی، خونه نیستیم و میتونی پیغامت رو بذاری!!
7- سلام. با وجودی اینکه این حقو داری که حرف نزنی ولی تمام چیزایی که میگی و اینجا ضبط میشه بر علیه خودت استفاده میشه!!
8- (اینم واسه زوجها) من و همسرم الان نمیتونیم خودمونو به گوشی تلفن برسونیم. اگه اسم و شماره تلفن بذارین، بعد از اینکه کارمون تموم شد بهاهتون تماس میگیریم!!
من برگشتم. غید غدیر و 22 بهمن و 23 بهمن رو همدان بودم. روز اول هوا خوب بود ولی روز دوم و سوم سرد شد و از آن بادهای سوزناک همدان در شهر وزیدن گرفت.
من طبق برنامه قبلی قرار شد که اگر هوا مساعد باشه قله الوند رو بزنم. یه عکس از نمای الوند، که تاریخ ایران را از زمان مادها در سینه خودش محبوس داشته را ببینید: