رضا زاده و وزنه ۱۰۰۰ کیلویی


میگن یه روز رضا زاده جو گیر میشه و می‌خواد که وزنه 1000 کیلویی رو بزنه. بعد شب حضرت ابوالفضل به خوابش میاد و میگه: « حسین جون، این یه قلمو رو ما حساب نکن اصلا!!»

از اینکه نمی‌نویسم شرمنده. واقعا سرم بسیار شلوغه. ولی این شعرو با دقت بخونین. توی حال و هوای این شعر زیاد هستم. در ضمن آقا پویان مخلصیم دست از سر ما بردار!!

 

ای مهربانتر از برگ در بوسه های باران

بیداری ستاره در چشم جویباران

آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل

لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران

ای جویبار جاری زین سایه برگ مگریز

کین گونه فرصت از کف دادند بیشماران

گفتی به روزگاری مهری نشسته گفتم

بیرون نمی‌توان کرد حتی به روزگاران

بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز

زین عاشق پشیمان سر خیل شرمساران

پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند

دیوار زندگی را زین گونه یادگاران

 

بدون شرح


یک متن بدون شرح!! تعریف ماست مالی

http://sharghnewspaper.com/830325/gover.htm
بالای صفحه سمت چپ خبر کوتاه اول رو بخونین.

در استادیوم...


دیروز که داشتم مطلب راجع به بازی ایران می‌نوشتم می‌خواستم یه چیزی هم از خود استادیوم بنویسم ولی یادم رفت.

ما یه پسر دایی کوچولو داریم که اسمش کسری است. کسری ۸ سالشه و عاشق فوتبال و پرسپولیسه. عشقشم علی کریمی و علی داییه. یه بار این اواخر بعد از اینکه ما با علی دایی عکس گرفتیم روی حساب چشم و هم چشمی رفته بود مغازه علی دایی و باهاش عکس گرفته بود. عکسشو می‌تونین بینین. 



بعد کسری خیلی دوست داشت که بیاد استادیوم. خلاصه باباش رضایت داد که بیاد استادیوم. من هم با کسری و باباش رفته بودم این بازی رو نگاه کنم. خلاصه تا وقتی بازی مساوی بود تماشاچی‌ها تشویق می‌کردن و بازی رو نگاه می‌کردند و اصلا من خودم هیچ حرف زشتی نشنیدم. ولی از دقیقه‌ای که ایران گل رو خورد چشمتون روز بد نبینه. ناموسی ترین فحشهای روی زمین رو نثار بازیکنا و مربی و بقیه می‌کردن. من هم زیر چشمی یه نگاه به کسری نگاه می‌کردم که داشت با تعجب با این فحشها آشنا میشد و یه نگاه هم به باباش که داشت حرص می‌خورد و کاری هم نمی‌تونست بکنه. یه بار هم به یکی که بغل ما بود و خیلی داشت خودشو با فحش خفه می‌کرد، گفت آقا بچه کوچیک هست. یارو هم جواب داد خب به ...م که بچه نشسته این ....ها رو باید فحش داد!!
یه نگاه به قیافه این بابایی که پشت سر منه بکنین خودتون متوجه میشین که چه جوی بود!!
خلاصه کسری بعد از بازی کلی خوشحال بود ولی فکر کنم این دفعه که کسری از دستم ناراحت بشه به جای خر و الاغ فحشهای ناموسی باید بشنوم...

 

به بهانه باخت مقابل اردن

 

خب بالاخره یک مسابقه فوتبال برگزار شد تا یک کم هم راجع به فوتبال بنویسم. دیروز بعد از مدتها رفتم استادیوم و تشویق تیم ملی فوتبال. خب بر خلاف انتظارم استادیوم شلوغتر از آنی بود که فکر می کردم. بازی را نمی خوام گزارش کنم. ایران باخت. زبان خیلی از منتقدان دوباره باز شد و شروع کردند به کوبیدن تیم ملی، مربی تیم ملی، فدراسیون و ... امروز یک نقد در صفحه ورزشی روزنامه شرق خواندم. اگه دوست داشتین به اینجا سری بزنید تا ببینید که چی نوشته بود. نویسنده این مطلب از آنهایی بوده که منتظر اولین شکست برانکو بود تا آنجایی که می تواند بکوبد. من بازی را از نزدیک دیدم و با دقت مسائل فنی بازی را برای خودم تحلیل کردم. درست است که باختیم و بازی خوبی را نشان ندادیم ولی اینکه بگوییم تیم ایران مستحق این باخت بود اصلا عادلانه نیست. ایران بارها و بارها موقعیت گل خلق کرد ولی عدم دقت در زدن ضربات آخر باعث شد تا ایران بازی را ببازد. ایران مثل همیشه بازی را با 1-3-2-4 آغاز کرد. نکته ای که از اول بازی برام خیلی عجیب بود احتیاط زیاد برانکو و استفاده از دو هافبک دفاعی یعنی جواد نکونام و یحیی گل محمدی در میان زمین بود. لازم نبود اینقدر محتاطانه بازی کنیم. اردن آنقدرها هم قوی نبود که تیم ایران تا این اندازه محتاط ظاهر شود. دستور کار ایران در ابتدا شوت ردن بازی به کناره ها و آوردن توپ به میانه و زدن ضربات دور بود. شوت علی دایی و دو شوت جواد نکونام حاکی از این برنامه داشت. مربی اردن با آگاهی از این برنامه با کشاندن یکی از هافبکهای میانی به جلوی خط دفاعی این حربه را خیلی خوب خنثی کرد و دیگر از ایران در نیمه اول شاهد شوت از راه دور نبودیم. سپس ایران به بازی کناره ها روی آورد و البته چندان موفق نبود. فقط یکبار نیکبخت روی سانتر خوب بداوی می توانست گل بزند که ضربه اش را با بی دقتی به بیرون زد. نیمه اول تمام شد و نیمه دوم با حمایت همه جانبه تماشاچیان که همه و همه فقط ایران رو تشویق کردند ایران بازی رو هجومی تر شروع کرد. ضربه خوب مهدوی کیا که با دفع دروازه بان اردن همراه بود و صحنه آفساید مشکوک یحیی گل محمدی و چند کرنر و سانترهای از کنار با ضربات سر بازیکنان هیچکدام ثمری نداشت. اردن به خوبی کناره ها را بسته بود. با آمدن ایمان مبعلی و آرش برهانی بازهم ایران بر حملاتش افزود. چند شوت خوب از مبعلی و ضربه سر دایی که بطور خطراناکی از کنار دروازه به بیرون رفت همه از فرصتهایی بود که ایران داشت ولی هیچکدام گل نشد. تا اینکه روی ضد حمله سریع اردن تنها فرصت گل خود را بدست آورد و همان را به گل تبدیل کرد. بعد از گل ایران به بازی احساسی رو آورد ولی اثری نداشت و بازی را 1-0 باخت. بر خلاف خیلی از منتقدان من معتقدم ایران اگر کمی شانس داشت که یکی از فرصتهایش گل میشد بازی را با چند گل پشت سر میگذاشت ولی نشد که نشد. دیروز روز ایران نبود. برانکو دو تعویض کرد که هر دو موثر بود ولی این اردن بود که بازی خوب خودش بازی ایران را تحت تاثیرقرار داد. بر خلاف نظر بسیاری از منتقدان اردن اصلا در حد یک تیم درجه 2 نیست و لاقل در این بازی در حد تیم درجه 2 بازی نکرد. خیلی ساده و منطقی فوتبال بازی کرد و با خوش شانسی بازی را برد. این باخت هم آخر کار ما نیست. هنوز راه زیادی را در پیش داریم. دو بازی سخت و سرنوشت ساز با قطر و اردن در خاک حریفان پیش رو داریم که به نظرم با گمارن تاکتیکهای مناسب این دو حریف قابل شکست دادن هستند. فقط باید به تیم آرامش داد و اجازه داد که تیم نفس بکشد. مطمئن باشیم که مربی و بازیکنان جوان و با انگیزه این تیم ملی توانایی شکست دادن حریفان بزرگتر را در خانه حریفان دارند. فقط با آرامش و اعتماد به نفس این امر ممکن می شود. فقط بدانیم که به آخر خط نرسیده ایم و باید امیدوار باشیم...

قصه موشهای خالی‌بند!‌


امروز یه جوک شنیدم. اینقدر خندیدم که داشتم منفجر می‌شدم. جوک خیلی با مزه‌ای بود. با اینکه یه کم بالای 18 ساله ولی ارزش نوشتن توی وبلاگو داره.

یه روز سه تا موش خالی بند نشسته بودند و داشتند واسه هم خالی می‌بستند. موش اول میگه من شبا تا یه بسته کامل مرگ موش نخورم خوابم نمی‌بره. موش دومی هم می‌گه منم اگه تو روز سی تا دراز و نشست با تله موش نرم شب خوابم نمی‌بره!! در همین حال موش سومی موبایلش زنگ می‌زنه. گوشی رو بر می‌داره و یه کم صحبت می‌کنه. بعد که قطع می‌کنه دو تای دیگه ازش می‌پرسن کی بود؟ موش سوم جواب میده، یکی از بچه‌ها یه گربه فراری پیدا کرده بود دنبال مکان می‌گشت!

زلزله!

 

امروز یکی از دوستان به من گفت که چرا از زلزله نمی‌نویسی. منم تصمیم گرفتم امشب هر جوری که شده از زلزله بنویسم. چند روزی هست که توی شرکت هر کدوم از بچه‌ها یک تاریخی رو برای اومدن زلزله تعیین می‌کنند و در پایان هر روز با هم وداع می‌کنیم ولی فردا صبح می بینیم که سالمیم و وقتی همدیگه رو می‌بینیم از زنده بودنمون خنده‌مون می‌گیره.

یکی از استادای فیزیک شریف هم که دیگه زده سیم آخر و گفته تا این سه‌شنبه به احتمال 36 درصد یک زلزله به بزرگای حداقل 7 ریشتر تهران رو می‌لرزونه. اولا این 36%‌ رو از کجا آوردی؟؟ احتمالا استاد توی محاسباتش یک علامت منفی رو اشتباه کرده. بعدشم خطرهای زیر 50%‌که خطر محسوب نمیشن!! ثالثا به قول پیمان احتمال همه چیز تو این دنیا 50% است. یا میشه یا نمیشه!!! پس نمیشه روی این حرف این آقا حساب کرد. حالا حال میده زلزله نیاد. من می‌خوام ببینم این استاد با چه رویی می‌خواد بیاد دانشگاه!!! دیگه هیچکس رو حرفهاش حساب نمی‌کنه. تازه فرض محال هم زلزله بیاد. با این بزرگایی که استاد پیش‌بینی کردند کسی زنده نیست که بگه بابا دمت گرم! بنابراین استاد بازم چیزی عایدش نمیشه.

در هر حال اگه زلزله اومد و ما رو برد،‌ دیگه چیزی نمی‌مونه که به کسی ببخشیم!! ولی خب از همه طلب حلالیت می‌طلبیم مخصوصا از اون استاد دانشگاه شریف که کلی بهش خندیدیم!!‌ بقیه دوستای توی تهرانم هم که همه میمیرند کسی نیست که چیزی طلبکار باشه!! بقیه هم که خارجن، اگه طلبی چیزی داشتن ببخشن دیگه‌. خوبی های من رو هم نسل به نسل و سینه به سینه منتقل کنند!! ولی تصورش رو بکنین که یک زلزله بیاد که تهران رو با خاک یکسان کنه. دیگه علاوه بر اینکه تهران کلا تعطیل میشه کشور هم تعطیل میشه. نه تلفن، ‌نه برق، نه آب!! نه بانکی نه پولی نه ثروتی نه اندوخته‌ای نه تولید،‌نه ارتباط خارجی! همه چیز تعطیل تعطیل. اونوقته که آدم از خدا می‌خواد اگه اومد همون اول زیر آوار جونش رو بگیره چون دیگه واقعا نمیشه بعدش زندگی کرد. اگه تا حالا بهش فکر نکردین بهش فکر کنین.