محمد سرش را بالا کرد و برای بار آخر قله را تماشا کرد. این نگاه با همه نگاهها فرق داشت. چیزی تا قله نمانده. 150 متر یا شاید هم کمی کمتر. در ارتفاع 7950 متری نفس کشیدن خیلی سخت است چه برسد به آنکه بخواهی در میان آن همه برف از آن دیواره صعبالعبور هم بالا بروی. مقبل چند متر آن طرفتر به دنبال محمد بود تا در عین جوانی افتخاری بزرگ کسب کند. در پشت این دیواره حسن و داوود هم حمله نهایی به قله را از جناحی دیگر آغاز کرده بودند. حسن چند دقیقه قبل برای بار آخر از محمد و صعود سختش فیلمی گرفت. ناگهان صدایی آمد. صدا قطع نمیشد. صدای بهمن بود. بهمن با سرعت وحشتناکی به پایین میآمد. ناگهان دو قهرمان را بلعید و به روی برفها کشاند. تا ارتفاع 7000 متری سقوط کردند.
شبی که ایرانیان مست پیروزی بر آمریکا در جام جهانی بودند محمد و همنوردانش چه قهرمانانه پرچم ایران را بر فراز بام دنیا به اهتزاز در آوردند. این محمد نیمهجانی که در در ارتفاع 7000 متری گاشر بروم به زمین افتاده بود و در پشت بی سیم ناله کمک کمکش به گوش اقبال افلاکی میرسید، هیچ شباهتی به قهرمانی که لوتسه را بدون کپسول اکسیژن فتح کرده بود نداشت. گروه امداد رسیدند. آنان نیز قهرمانانه محمد نیمهجان را به امید بهبودی بر روی برفها بسکت کردند و بعد از 5 روز راهپیمایی سخت به جایی رساندند که هلیکوپتر میتواسنت آنجا برای لحظاتی فرود آید تا او را به بیمارستان شفا منتقل کند. آخرین باری که محمد حرف زد وقتی بود که حسن نجاریان پشت دوربین از او پرسید محمد جان خوبی؟ محمد هم با صدایی ضعیف جواب داد خوبم، خوبم. بعد محمد خاموش شد و فقط 14 روز در بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم میکرد. محمدی که کسی به یاد نداشت او از ویتامینهای کمکی و قرصهای تقویت کننده استفاده کند، حتی برای نفس کشیدن به دستگاه احتیاج داشت. وای چه دردناک است. در گوشه کولهپشتی محمد پرچم ایران بود تا بر روی پنجمین قله بالای 8000 متری که توسط ایرانیان فتح میشد به اهتزاز در آورد. اما افسوس که این پرچم برای همیشه در کوله او ماند و محمد بار دیگر چشم نگشود تا به دنیا و کوه لبخند بزند. آری محمد رفت…
یک سال گذشت. 26 مرداد برای همه کوهنوردان و دوستداران کوه روزی تلخ و فراموش نشدنی است. روزی که قهرمان بی مثال کوهنوردی ایران اسیر بهمن شد و از میان ما پرگشود. هر کسی سعی کرد تقصیر را بر گردن دیگری بگذارد. یکی تقیر را بر دوش سرپرست گروه نهاد، یکی بر دوش فدراسیون و دیگری بر امکانات ناچیز کوهنوردان. ولی مهم یک چیز بود و آنهم اینکه محمد اوراز رفت.
محمد رفت اما یادش با ماست. محمد تا ابد افتخار ایرانیان خواهد بود. او که برای اعتلای نام ایران به گاشربروم سفر کرد، یک قهرمان ملی است و همه ما یادش را گرامی خواهیم داشت. راهش مستدام.
قسمتی از دستنوشتههای محمد در صعود به اورست را در زیر بر گرفته از وبلاگ کوه قاف بخوانید:
کمپ اصلی در یک محوطه بسیار خشن مورنی و یخچالی قرار دارد. و دورتادور آن با کوههای بلند و یخچالهای خشن بر روی آنها احاطه شده. کمپ اصلی در یک هلال بن بست قرار دارد، که دقیقا در ابتدای آبشار یخی و زیر کوه پوموری میباشد. تمام اطراف کمپ اصلی از مورنهای بی ثبات و ریزشی تشکیل شده است. و پی در پی از تپه های اطراف سنگهای ریز و درشت در حال ریزش به دره ها میباشند و سرو صدای وحشتناکی را ایجاد میکنند. گه گاهی بهمنی یا بخشی از یخچالی فرو میریزد و تمام منطقه را میلرزاند. یخچالهایی بالای سرمان هستند که اگر فرو بریزند عواقب ناخوش آیندی را به بار خواهند آورد. زیر پایمان دائما سر و صدا می آید و انسان خیال میکند همین حالا زمین دهان باز میکندو می شکافد. در کاسه کمپ اصلی گویی ابرها گیر افتاده اند و مانندببری خشمگین خود را به در و دیوار قفس میزنند. انسان با نگاه به این منطقه تصور میکند که شاید بمب اتم در اینجا منفجر شده است و گویی نظم ناظم براینجا حاکم نیست و نبوده است. هیچ چیز در سر جای خود نیست و همه چیز به هم خورده. شخص وقتی به اینجا پا میگذارد خیال میکند که از هستی بریده و به نیستی قدم گذاشته است. در اینجا مرگ به خوبی احساس میشود. اگر کسی جسارت شوخی با مرگ را نداشته باشد به طور حتم اگر شکار طبیعت خشن نشود دق مرگ خواهد شد. کسانی که قصد صعود قله را دارند بایستی مرگ را به تمسخر بگیرند در غیر اینصورت جریان برعکس خواهد شد......
عمو بهزاد عالی بود خيلی زياد ... نامش جاويد...
در ضمن آيدين جان از اينکه از ما و عمو بهزاد پذيرايی شاهانه کردی خيلی ممنون..
همچنين جای عمو شهرام هم سبز سبز
آدمای بزرگ مرگهای به یادماندنی دارند...
اگرچه اورازها رفتند اما آیدینها و پیمانها هنوز هم هستند و تا سالهای سال پلنگ چال را فتح خواهند کرد!! ای محمد آسوده بخواب که آیدین بیدار است !!!!؟؟؟؟
خیلی خوبه که آدم در راه رسیدن به هدفش بمیره.
اما اونکه عاشقانه جون سپرده هرگز نمرده.....
سلام عمو جون
از بابت متن دستت درد نکنه
چه خوبه که ادم اونجوری که دوست داره بمیره اوراز همیشه دوست داشت اون لحظه ای که میمیره تو کوه باشه خوش به حالش به ارزوشم رسید
هرگز نمیرد انکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
بازم برامون بنویس