پنجشنبه شب گذشته بازهم به یاد پارسال و شبای جمعه که با پیمان و احسان و گاهی هم تنهایی کوه می‌رفتم، هوس کوه کرده بودم. احسان هم پایه شد و پنجشنبه عصر حرکت کردیم به سمت شیرپلا. می‌خواستیم به سمت سنگ سیاه حرکت کنیم ولی چون خیلی خسته بودیم ترجیح ددیم همونجا بمونیم. البته توی پناهگاه نخوابیدیم و بیرون خوابیدیم. هوای بسیار خوب و تقریبا سرد دلچسبی بود. با اون مهتاب کامل هم که دیگه شب رویایی‌تر شده بود

صبح که بیدار شدیم، بهروز از همکارای شرکت رو با دوستش دیدیم و بقیه راه رو با هم رفتیم. حرکت به سمت قله رو شروع کردیم. اثری از اون گرمای تهران نبود. هوای خنک و با نسیمی که گاه گاه می‌وزید خیلی حال می‌داد. توی سنگ سیاه یک صبحانه‌ای زدیم و بعدش هم حرکت به سمت قله. خیلی ضعیف تر شده بودم. بعد از این وقفه‌ای که در کوه اومدن‌هام به وجود اومده بود و افزایش وزن، مثل قدیما چابک و سریع نمیشد بالا رفت ولی به هر سسختی بود به قله رسیدم.  خیلی جالبه، به محضی که آدم پاش به قله می‌رسه تمام سختی‌هایی که موقع بالا رفتن رو متحمل میشه رو یادش میره. این عکسو هم با احسان در ارتفاع 3962 متری بر فراز قله توچال گرفتیم. روز خوب و فوق العاده‌ای بود. به امید خدا این روند کوهنوردی رو باید ادامه بدم.

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 13 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 08:17 ب.ظ

Mokhlese Asatid. Dametoon garm.

پويان شنبه 13 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 08:31 ب.ظ

بابا ورزشکارا

رضا یکشنبه 14 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 08:19 ب.ظ http://xerxes.persianblog.com

آخ بهزاد !‌ این عکسهای کوه خیلی باعث میشه من دلم برای تهرون و ایرون تنگ شه! دل برای کوه از همه چی بیشتر تنگ شده خیلی زندگی کردن تو شهری که کوه نداره باعث میشه دل آدم برای کوه تنگ شه. جای ما رو هم خالی کن. رخصت پهلوون

وحید چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 09:39 ق.ظ http://patroclus.persianblog.com

آخ خوش به حالت که می‌تونی بری کوه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد