دلم گرفته ای دوست!


نبسته‌ام به کس دل،‌نبسته کس به من دل

چو تخته پاره بر موج،‌رها، رها، رها، من

زمن هر آنکه دور، چو دل به سینه نزدیک

به من هر آنکه نزدیک، از او جدا، جدا، من

نه چشم دل به سوئی، نه باده در سبویی

که تر کنم گلویی، به یاد آشنا،‌ من

ستاره‌ها نهفتم، در آسمان ابری

دلم گرفته‌ ای دوست! هوای گریه با من

دلم گرفته‌ ای دوست! هوای گریه با من

گر از قفس گریزم، کجا روم؟ کجا من؟

نظرات 4 + ارسال نظر
حسین زیارتی جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 11:25 ق.ظ http://www.hossein-ziarati.blogsky.com

واااا....داش بهزاد شما هم؟؟؟؟چرا؟؟؟؟ ببین من چند نکته عجیب رو توی اون سفره هفت سین میبینم.بارزترین(لاستیک بارز نه هااا)اون موبایله.اون وسط سفره چیکار میکنه؟؟؟بعدشم بشقابی که اون ته گذاشته شده.معلومه قبلش حسابی خدمتش رسیدی...بعدشم سینی چای میباشد که اونم خدمتش رسیدی...بعدشم گوشی تلفن می باشد که زیرکانه پشت عکس قایمش کردی..بعدشم اون اتو(درست گفتم؟؟؟)با کتابها میباشد که ربطی ندارد....بعدشم عکس خودت در ایینه می باشد که معلوم است بعدا گذاشته شده.اخه رنگ پشت عکس با رنگ دیوار تفاوت دارد......حالا شرلوک رو که میشناسی؟؟؟؟من حسینشم!!!!!!

خب آقای شرلوک هولمز عزیز!!

۱) من برنامه خاصی برای تزئین سفره هفت سین خونه مادربزرگم نداشتم و یه دفعه رفتم اون کنار و عکس گرفتم!!

۲) وجود موبایل میتونه تقابلی از چیزای مدرن با چیزای سنتی مثل سفره هفت سین و یا همون اتو زغالی که من خیلی دوستش دارم باشه که زندگی روزمره ما رو تشکیل میده!

۳) تلفن رو قایم نکردیم. فکر کنم یه نفر بدون توجه اونو اونجا گذاشته!‌خودم وقتی دیدم خنده‌ام گرفت

۴) در مورد عکس باید بگم اینو اشتباه کردی چون اصلا این کار صورت نگرفته و عکس بدون ادیت شدن گرفته شده چونکه همونطور که میبینی دیواری که در تصویر معلومه دیواره رو به پنجره است و دبوار توی اینه دیوار پشت به پنجره است و طبیعیه که رنگش تیره تر بشه

۵) مرسی از حسن توجه آقای حسین هولمز!!

سپهر جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 12:41 ب.ظ

سلام خواستم بگم یک تنوع ایجاد کنی که خودت زودتر این کار را کردی

مرسی سپهر جان

راستش من دلم میخواد اون آهنگهای قشنگی که ازت گرفتم رو اینجا بذارم ولی خیلی سنگینن و لود کردن صفحه رو با تاخیر زیادی مواجه میکنه. به هر حال سعی میکنم تا حد امکان تنوع ایجاد کنم

پویان جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 04:10 ب.ظ

خیلی حال کردم عمو بهزاد

اقا پویان این شعر منو به یاد شبگرد می‌اندازه وقتی داشتم اینو می‌نوشتم یاد اون سی دی که بابت تولدش بهش دادم می‌افتادم. دلم واسش تنگ میشه. به هر حال کلی خاطرات زیبا با هم داشتیم.

قابل توجه بقیه هم اینکه این شبگرد دختر نیست!

محمد تاکامی جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 05:17 ب.ظ

چقدر احساس مشترک داشتن لذت بخش میتونه باشه.
آخه امروز حال وهوای من همونیه که رییس توضیح داده!

چون میگذرد غمی نیست ؟یا هست؟ ما آخرش نفهمیدیم.

ممد عزیز نوکرتم!

از اینکه با من احساس مشترک داری خیلی خوشحالم. و امیدوارم این شعر تونسته باشه تا اندازه‌ای پاسخگوی احساسات پاکت باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد