با بامداد


            امشب یکدفعه خیلی دلم برای شعر خوندن تنگ شد‌، دنبال یک کتاب شعر می‌گشتم تا چند خطی از اون رو بخونم. ناخودآگاه مجموعه آثار شاملو رو از کتابخونه برداشتم و شروع کردم به ورق زدن...

اولین شعری که جلوی چشمام ظاهر شد، شعری بود که به نظر من توی اون شاملو به زیباترین شکلِ ممکن شخصیت فکریِ خودش رو ترسیم کرده:

... قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی...

من درد مشترکم

 مرا فریاد کن

 

باز هم کتاب رو ورق زدم، تا به باغ آینه رسیدم. در باغ آینه می‌شه متعالیترین نوعِ عشق رو یافت:

چراغی در دست، چراغی در دلم

زنگار روحم را صیقل می‌زنم

آینه‌ای برابر آینه‌ات می‌گذارم

تا با تو

ابدیتی بسازم.

 

باز هم به جلو می‌رَم و این بار نوبت به دفتر آیدا در آینه می‌رسه. آیدا در آینه دفتریست که شاملو اون رو برای همسرش آیدا سروده، و زیباترین، اونجاست که شاملو از انتظار کشیدنِ عاشقانه‌اش سخن می‌گه:

تا در آینه پدیدار آیی

عمری دراز در آن نگریستم

من برکه‌ها و دریاها را گریستم

 

می‌خوام کتاب رو ببندم ولی نمی‌تونم، با خودم قرار می‌ذارم که افق روشن شاملو رو هم بخونم و اون وقت، قصه تمام.

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دستِ زیبایی را خواهد گرفت

روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان

برای هر انسان برادری است، روزی که دیگر درهای

خانه‌شان را نمی‌بندند، قفل افسانه‌ای است

و قلب برای زندگی بس است

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است

تا تو بخاطرِ آخرین حرف دنبالِ سخن نگردی

روزی که آهنگِ هر حرف زندگیست

تا من به خاطرِ آخرین شعر رنجِ جستجوی قافیه نبرم

روزی که هر لب ترانه‌یی ست، تا کمترین سرود بوسه باشد

روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی و مهربانی با زیبایی یکسان شود

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم...

و من آن روز را انتظار می‌کشم

حتی روزی که دیگر نباشم

شادزی، مهرافرون

نظرات 5 + ارسال نظر
ناشناس شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 08:46 ق.ظ

آقا بهزاد شما تو خط شعر و این چیزا نبودی. کارت درست شده!

محمد تاکامی شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:43 ق.ظ

سلام رئیس
من بر خلاف ناشناس از اونجایی که یه زمانی آقا بهزاد رییس من بود و هست می دونم از اولش بهزاد تو خط شعر بود و هست.
مارا سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم.....

مستی در میکده یکشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 05:34 ق.ظ http://xerxes.persianblog.com

بسیار لذت بردم ... ولی بهزاد نمی‌دونستم اهل شعر و شاعری هستی

پویان دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 02:12 ق.ظ

بهترین وبلاگ=یادداشتهای یک ورزش دوست

صابر سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:14 ق.ظ

لذت بردم:روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد